شماره ٨٨: غنچه باغ حيا سر به گريبان خندد

غنچه باغ حيا سر به گريبان خندد
گل بي شرم بود آن که پريشان خندد
شد چراغ ره تاريک عدم خنده برق
کس درين غمکده ديگر به چه عنوان خندد؟
داغ خورشيد گذارند به لخت جگرش
هر که چون صبح درين بزم، پريشان خندد
صبح را شرم شکر خند تو زنداني کرد
غنچه گل به کدامين لب و دندان خندد؟
از ندامت همه دانند که گل خواهد چيد
بر رخ تيغ اگر زخم نمايان خندد
نشود زخم زبان خار ره گرمروان
ريگ بر کشمکش خار مغيلان خندد
دل آگاه درين غمکده خرم نشود
يوسف آن نيست که در گوشه زندان خندد
همه تن شانه شمشاد ازان دندان است
که به طول امل زلف پريشان خندد
مايه عشرت صائب دل آگاه بود
دهن صبح ز خورشيد درخشان خندد