شماره ٨٦: صبر در عشق ز دلها سفري مي گردد

صبر در عشق ز دلها سفري مي گردد
کوه در راه طلب کبک دري مي گردد
پرتو عاريتي نعل در آتش دارد
دولت ماه به يک شب سپري مي گردد
مي و مطرب نبود زنده دلان را در کار
خنده بر غنچه نسيم سحري مي گردد
از نظرها ز خط سبز شود پنهان حسن
آدميزاد درين شيشه پري مي گردد
غوطه در خون زند آن کس که کند غمازي
صبح خونين جگر از پرده دري مي گردد
همچو آيينه که در شارع عام آويزند
عمر من صرف پريشان نظري مي گردد
سيل را پل نتواند ز سفر مانع شد
قامت هر که شود خم، سپري مي گردد
شد ز بي حاصليم قامت چون تير، کمان
شاخ هر چند خم از پر ثمري مي گردد
عشق گرديد هوس در دل سودا زده ام
ديو در شيشه عشاق پري مي گردد
هر کجا کار به افتادگي از پيش رود
بال و پر باعث بي بال و پري مي گردد
مي شود نقص بصيرت سبب وسعت رزق
تنگ اين دايره از ديده وري مي گردد
صائب آرام دل من به جناح سفرست
تا که ديگر ز عزيزان سفري مي گردد؟