شماره ٨٥: اشک دريادل ما گرد جهان مي گردد

اشک دريادل ما گرد جهان مي گردد
آب از قوت سرچشمه روان مي گردد
صادقان زير فلک قصد اقامت نکنند
صبح چون کرد نفس راست، روان مي گردد
مي برد بيخردان را سخن پوچ از جاي
طفل را مرکب ني تخت روان مي گردد
پيري از طينت خامان نبرد خامي را
تير کج راست کي از زور کمان مي گردد؟
مي دهد پيچ و خم فکر سخن را پرداز
خامشي جوهر شمشير زبان مي گردد
درد مي کاهرباي دل صد پاره ماست
خاک شيرازه اوراق خزان مي گردد
چون جدل نيست بلايي سر بي مغزان را
رگ گردن چو شود راست، سنان مي گردد
بيشتر گوشه نشينان جهان صيادند
دام در خاک پي صيد نهان مي گردد
از ملامت نشود کند مرا پاي طلب
سخن سخت مرا سنگ فسان مي گردد
خصم بدگوهر اگر حرف ملايم گويد
استخواني است که در لقمه نهان مي گردد
نيست سيمين ذقنان را ز خط سبز گزير
اين ترنجي است که نارنج نشان مي گردد
هر که از دايره شرع برون ننهد پاي
خاتم دست سليمان زمان مي گردد
خانه آباد به معماري سيلاب کند
تاجري را که به دولاب دکان مي گردد
صبر بر سختي ايام ثمرها دارد
چشمه ها بيشتر از سنگ روان مي گردد
من ديوانه به هر جا که گريزم از خلق
سنگ اطفال، مرا سنگ نشان مي گردد
مي کند ابر بهاران دهنش پر گوهر
هر که صائب چو صدف پاک دهان مي گردد