شماره ٨٤: آدمي پير چو شد حرص جوان مي گردد

آدمي پير چو شد حرص جوان مي گردد
خواب در وقت سحرگاه گران مي گردد
آسمان در حرکت از نظر روشن ماست
آب از قوت سرچشمه روان مي گردد
راي روشن ز بزرگان کهنسال طلب
آبها صاف در ايام خزان مي گردد
طالب خلق اگر گوشه عزلت گيرد
همچو دامي است که در خاک نهان مي گردد
رتبه عشق به تدريج بلندي گيرد
باده چون کهنه شود نشأه جوان مي گردد
آسمان خاک ره مردم بي آزارست
گرگ در گله اين قوم شبان مي گردد
هر که را تيغ زبان نيست به فرمان صائب
عاقبت کشته شمشير زبان مي گردد