شماره ٧٩: دولت حسن ز خط زير و زبر مي گردد

دولت حسن ز خط زير و زبر مي گردد
اين ورق از نفس سوخته بر مي گردد
چشم خورشيد که در خيره نگاهي مثل است
در گلستان تو پوشيده نظر مي گردد
ماه شبگرد من از خانه چو آيد بيرون
ماه از هاله نهان زير سپر مي گردد
بر نظر منت پيراهن يوسف دارد
هر نگاهي که ز رخسار تو بر مي گردد
در نگيرد سخن عشق به ارباب هوس
آتش افسرده ازين هيزم تر مي گردد
در ته سنگ ملامت دل سودايي ما
کبک مستي است که در کوه و کمر مي گردد
بيقراري است مرا باعث آرامش دل
لنگر کشتي من موج خطر مي گردد
شوق چون قافله سالار شود رهرو را
پاي خوابيده پر و بال دگر مي گردد
سخن از غور سخن سنج گرامي گردد
قطره در حوصله بحر گهر مي گردد
خجلت بي ثمري قد مرا کرده دو تا
شاخ هر چند خم از جوش ثمر مي گردد
گوهر از خجلت اظهار طمع آب شود
آبرو جمع چو گرديد گهر مي گردد
در شکرزار قناعت نبود تلخي عيش
خاک در حوصله مور شکر مي گردد
منه انگشت به گفتار بزرگان صائب
تير بر چرخ مينداز که بر مي گردد