شماره ٧٨: هرکه تسليم به فرمان قضا مي گردد

هرکه تسليم به فرمان قضا مي گردد
بر سرش ابر بلا بال هما مي گردد
چه ضرورست کشيدن ز مسيحا منت؟
کامراني چو کند درد، دوا مي گردد
بي رياضت نتوان شهره آفاق شدن
مه چو لاغر شود انگشت نما مي گردد
واصلان گوش ندارند به افسانه عقل
راه گم کرده پي بانگ درا مي گردد
در تمناي تو اي قافله سالار بهار
گل جدا، رنگ جدا، بوي جدا مي گردد
صائب از منت صيقل جگرم گشت کباب
اي خوش آن آينه کز خود به صفا مي گردد