شماره ٧٧: عقده چون وقت رسد عقده گشا مي گردد

عقده چون وقت رسد عقده گشا مي گردد
غنچه ممنون عبث از باد صبا مي گردد
زنگ روشنگر آيينه ما مي گردد
در پريخانه ما جغد هما مي گردد
درد صاف از دل خوش مشرب ما مي گردد
در پريخانه ما جغد هما مي گردد
دل محال است ز دلدار شود روگردان
هر طرف قبله بود قبله نما مي گردد
خبر از سايه خود آهوي وحشي را نيست
دل سرگشته چه دانم که کجا مي گردد
چشم کوته نظران حلقه بيرون درست
ورنه آن سرو روان در همه جا مي گردد
مي شود حلقه فتراک بر او دامن دشت
از کمند تو شکاري که رها مي گردد
نيم آن فاخته کآزاد توان کرد مرا
سرو را طوق من انگشتر پا مي گردد
محملي را که درين باديه من مي طلبم
نه فلک در طلبش آبله پا مي گردد
رهنوردي که درين باديه هموار رود
خار در رهگذرش دست دعا مي گردد
شاه دريوزه همت ز فقيران دارد
مي رسد هر که به درويش گدا مي گردد
کاش انديشه ما در دل او ره مي داشت
آن که پيوسته در انديشه ما مي گردد
سختي راه شود سنگ فسان رهرو را
نرمي راه حناي کف پا مي گردد
آن که بر آتش بيتابي گل آب نزد
کي چراغ سر خاک شهدا مي گردد؟
عمر چون باد به اين سرعت اگر خواهد رفت
دانه و کاه ز هم زود جدا مي گردد
مي شود خس ز قبول نظر خلق شريف
کاه اگر قيمتي از کاهربا مي گردد
بي عصايي است درين راه دليل کوري
هر که بيناست در اينجا به عصا مي گردد
در بيابان طلب راهروان را شبها
نفس سوخته ام راهنما مي گردد
قامت هر که خم از بار عبادت گرديد
قبله حاجت و محراب دعا مي گردد
فکر صائب نه کلامي است کز او سير شوند
تشنه سيراب کي از آب بقا مي گردد؟