شماره ٧٦: وقت ارباب دل آشفته به مويي گردد

وقت ارباب دل آشفته به مويي گردد
صيد وحشت زده آواره به هويي گردد
بي تأمل مژه مگشاي درين عبرتگاه
که ترازوي مکافات به مويي گردد
درس آزادگيش زود روان مي گردد
هرکه چون سرو مقيم لب جويي گردد
عاقبت چون همه را خاک شدن در پيش است
اي خوش آن خاک که جامي و سبويي گردد
جگر سوخته از جنبش مژگان ريزد
چون قلم هر که گرفتار دورويي گردد
زخم شمشير تغافل همه مخصوص من است
اين نه آبي است که هر روز به جويي گردد
صورت خوب به هر مشت گلي مي بخشند
تا که شايسته اخلاق نکويي گردد؟
بهر روشندلي ما دم گرمي کافي است
چشم يعقوب پر از نور به بويي گردد
بس بود از دو جهان محو تماشاي ترا
آنقدر وقت که مشغول وضويي گردد
هر غباري که ازو چشم نپوشي صائب
در نهانخانه دل آينه رويي گردد