شماره ٧٣: گر چنين خون دل ازان طره مشکين گردد

گر چنين خون دل ازان طره مشکين گردد
شانه را دست در آن زلف نگارين گردد
کار عشاق کند صورتي آخر پيدا
تيشه کوهکن آيينه شيرين گردد
حسن بي شرم کند اهل هوس را گستاخ
خنده گل سبب جرأت گلچين گردد
سخن عشق کند در دل افسرده اثر
مرده در گور اگر زنده به تلقين گردد
حرص دنيا شود افزون ز کهنساليها
خار هر چند شود خشک شلايين گردد
عمر غفلت زدگان زود به انجام رسد
که سبکسير شود سيل چو سنگين گردد
رنگي از گلشن در بسته ندارد گلچين
هر که خاموش شد ايمن ز سخن چين گردد
نه چنان کشتي بيتابي من دريايي است
که وصال تو مرا لنگر تسکين گردد
صلح با ذره ز خورشيد جهانتاب کند
هرکه قانع به زر از چهره زرين گردد
طايري را که ز دام تو رهايي جويد
نقش بر بال و پرش چنگل شاهين گردد
با خودي ره نتوان برد به يزدان صائب
هر که پوشد نظر از خويش خدابين گردد