شماره ٦٤: در واکرده، در بسته ز دربان گردد

در واکرده، در بسته ز دربان گردد
دولت از خانه در بسته گريزان گردد
آه مظلوم اثر در دل ظالم نکند
در سيه خانه کجا دود نمايان گردد؟
زان به صحرا ننهم روي که مجنون مرا
آتشي نيست که محتاج به دامان گردد
کوه را شورش من سر به بيابان داده است
کيست مجنون که مرا سلسله جنبان گردد
ساده لوحي بود آيينه صد نقش مراد
طوطي از آينه صاف زبان دان گردد
شود از خواب گران بيش سبکسيري عمر
سيل چون گشت گرانسنگ شتابان گردد
گر چنين تنگ شود دايره عيش و نشاط
پسته در پوست محال است که خندان گردد
مي شمارم ز گرانسنگي غفلت مخمل
بستر خوابم اگر خار مغيلان گردد
مي شود همچو مه بدر دلش نوراني
هرکه قانع چو مه نو به لب نان گردد
تن به لنگر ندهد کشتي طوفان زدگان
سر عاشق چه خيال است بسامان گردد؟
شد ز داغ جگر لاله مبرهن صائب
که ته دل، سيه از نعمت الوان گردد