شماره ٥٢: زهر، ترياق به اکسير مدارا گردد

زهر، ترياق به اکسير مدارا گردد
خشم را هر که فرو خورد توانا گردد
چون به يک جا نکند منزل مقصود مقام
به چه اميد کسي باديه پيما گردد؟
آب گوهر چه غم از تلخي دريا دارد؟
هر که قانع شود آسوده ز دنيا گردد
اگر از سينه من آينه اي راست کنند
راز پوشيده عالم همه پيدا گردد
وضع عالم اگر اين است که من مي بينم
جاي رحم است بر آن چشم که بينا گردد
هر نفس دردي و هر چشم زدن تجربه اي است
هر که بيمار تو گرديد مسيحا گردد
مشرق معني نازک جگر سوخته است
اين هلالي است کز اين گرد هويدا گردد
بي نيازست ز اقبال هواداران عشق
از نسيم آتش خورشيد چه رعنا گردد؟
ناز ليلي نکند چشم به هر سرمه سياه
گرد مجنون مگر از باديه پيدا گردد
بر نگرداند اگر عشق ورق را صائب
يوسف آن نيست که معشوق زليخا گردد