شماره ٤٩: هرکجا پرتو جانانه ما مي افتد

هرکجا پرتو جانانه ما مي افتد
برق در خرمن پروانه ما مي افتد
از تن غرقه به خون کان بدخشان شده ايم
سنگ اطفال به ديوانه ما مي افتد
مي توان زود دل از خانه ويران برداشت
قدم سيل به ويرانه ما مي افتد
اين چه آهوست کز انديشه صيادي او
رعشه بر پنجه شيرانه ما مي افتد
از دبستان ره کاشانه خود هر طفلي
مي گذارد، پي ديوانه ما مي افتد
مي کند کار نمک با جگر زخمي ما
ماهتابي که به غمخانه ما مي افتد
خاکبازي همه را برده چو طفلان از راه
که به فکر دل ويرانه ما مي افتد؟
نيست ممکن که به خرمن نرساند خود را
در دل سنگ اگر دانه ما مي افتد
در دياري که بود کعبه برابر با خاک
که به تعمير صنمخانه ما مي افتد؟
مي پرد روزنه را ديده اميد امروز
تا که را راه به کاشانه ما مي افتد
نيست ممکن که قيامت به خود آيد صائب
هرکه را راه به ميخانه ما مي افتد