شماره ٤٥: هرکه از گريه بيدرد اثر مي طلبد

هرکه از گريه بيدرد اثر مي طلبد
همت از مردم کوتاه نظر مي طلبد
علم فتح بلند از سپر انداختن است
ساده لوح آن که ز شمشير ظفر مي طلبد
نيست هر رشته سزاوار به گلدسته ما
دل صد پاره ما موي کمر مي طلبد
گر شود هر سر مو پاي طلب کافي نيست
قطع اين باديه سامان دگر مي طلبد
طمع از خوان بخيلان نکند قطع اميد
مور حرص از ني بي مغز شکر مي طلبد
گرچه صد بار گره شد به گلويش اين آب
صدف خام همان آب گهر مي طلبد
يوسف آنجا که به زندان فراموشان است
از دل گمشده ما که خبر مي طلبد؟
ماه از هاله عبث مي شود آغوش طراز
سرو سيمين تو آغوش دگر مي طلبد
خاک صحراي قناعت جگرش سوخته است
نه ز حرص است اگر مور شکر مي طلبد
بي شکستن به مقامي نرسد عزم درست
کشتي ما مدد از موج خطر مي طلبد
حاجت خود نکند عرض به هرکس صائب
هرچه مي بايدش از آه سحر مي طلبد