شماره ٤٢: هرکه را چشم بر آن طاق دو ابرو افتاد

هرکه را چشم بر آن طاق دو ابرو افتاد
دو جهان يکقلم از طاق دل او افتاد
تا قيامت نتواند به ته پا نگريست
چشم هرکس که بر آن قامت دلجو افتاد
پيش صاحب نظران نقطه بسم الله است
خال مشکين که بر آن گوشه ابرو افتاد
چون تو از ناز به دنبال نبيني هرگز
به چه اميد به دنبال تو گيسو افتاد؟
تيره بختي نکند خوش سخنان را خاموش
چه کند سرمه به چشمي که سخنگو افتاد؟
نيست چندان خطري شيشه به سنگ آمده را
جاي رحم است بر آن کز نظر او افتاد
نيست ممکن به حقيقت نکشد عشق مجاز
واصل بحر شود هر که درين جو افتاد
آه کز خيرگي ديده بي پرده من
ديدن يار به آيينه زانو افتاد
يکي از گوشه نشينان جهان شد صائب
هرکه را چشم به کنج دهن او افتاد