شماره ٤٠: که حال دردمندان پيش چشم يار مي گويد؟

که حال دردمندان پيش چشم يار مي گويد؟
که حرف مرگ بر بالين اين بيمار مي گويد؟
بيا بي پرده در گلزار تا دفتر بهم پيچد
که بلبل وصف گل مي گويد و بسيار مي گويد
به فانوس تهي کرده است صلح از نور آگاهي
سبک عقلي که حرف از جبه و دستار مي گويد
بود برنارساييهاي مردم حجت ناطق
که طوطي حرفهاي سهل را صدبار مي گويد
زنقش پاي مجنون مي توان پي برد حالش را
که حال رفتگان را بي سخن آثار مي گويد
زبان عذرخواهي لال باشد شرمساران را
پشيمان نيست هر کس حرف استغفار مي گويد
زسر تا نگذري بر لب مياور گفتگوي حق
که منصور اين سخن را بر فراز دار مي گويد
به پاي خفته مي گيرد غزال دشت پيما را
گرانخوابي که حرف دولت بيدار مي گويد
به تکليف مي از سرباز کن عقل سخن چين را
که عيب ميکشان را يک به يک هشيار مي گويد
زند بر شيشه خود سنگ از بي دانشي صائب
سبک عقلي که حرف سخت در کهسار مي گويد