شماره ٣٦: به مي آن کس که کلفت از دل پرشور من شويد

به مي آن کس که کلفت از دل پرشور من شويد
به شبنم رنگ خون از لاله خونين کفن شويد
اگر درياي رحمت اين سبکدستي نفرمايد
که را دارم غبار از چهره سيلاب من شويد؟
زبان آتشين در آستين دارد گرستن را
به اشک گرم روي خويش شمع انجمن شويد
اگر بر شوره زار افتد رهش گلزار مي سازد
به هر آبي که روي خويش آن سيمين بدن شويد
يد بيضاست در روشنگري لطف عزيزان را
غبار از ديده يعقوب بوي پيرهن شويد
زمي گلگونه شرم و حياي يار افزون شد
عرق کي مي تواند سرخي از سيب ذقن شويد؟
زغيرت نيست اشک بلبلان را بهره اي، ورنه
چرا هر صبح شبنم روي گلهاي چمن شويد؟
تواند از سر من هر که بيرون برد سودا را
به آساني سياهي از پر و بال زغن شويد
زخجلت گر نگردد هر سر مويم رگ ابري
که از آلودگي روز جزا دامن من شويد؟
هنرمندي ندارد عاقبت، زحمت مکش صائب
که دست خود به خون از کار شيرين کوهکن شويد