شماره ٣٤: حواس کم خرد را نفس جاهل کار فرمايد

حواس کم خرد را نفس جاهل کار فرمايد
سلاح بيجگر را خصم پردل کار فرمايد
به ور دست نتوان تير کج را راست گرداندن
به حکمت نفس را پيوسته عاقل کار فرمايد
به جان آورد عذر نفس عقل کارفرما را
پشيمان مي شود هر کس به کاهل کار فرمايد
زموج بيقراري حرص آسودن نمي داند
زبان را در طلب پيوسته سايل کار فرمايد
موش غافل زکار حق که تا گرديده اي غافل
به کار خود ترا دنياي باطل کار فرمايد
تلاش خاکساري مي کنم در عشق، تا ديدم
که تيغ موج را دريا به ساحل کار فرمايد
ندارد بر گرفتاران ترحم عشق سنگين دل
مسلمان را فرنگي با سلاسل کار فرمايد
به خون کردم دهان تيشه را چون کوهکن شيرين
به تلخي چندم آن شيرين شمايل کار فرمايد؟
حيات شمع شد کوتاه از اشک پشيماني
چرا تيغ زبان را کس به محفل کار فرمايد؟
سبکسيري که دارد راه دوري در نظر صائب
مروت نيست مرکب را به منزل کار فرمايد