شماره ٣٣: گره تا کي ز ابروي سخن پرداز نگشايد؟

گره تا کي ز ابروي سخن پرداز نگشايد؟
در رحمت به رويم چند آن طناز نگشايد؟
سراسر گرد دام از سايه گل راه گرداند
بدآموز قفس آغوش بر پرواز نگشايد
زبخت تيره اميد گشايش نيست در کارم
به سعي سرمه هرگز عقده آواز نگشايد
به خون نغمه رنگين باد منقار نواسنجي
که بال بيغمي در چنگل شهباز نگشايد
اگر ذوق سخن داري برو صائب قلم سر کن
کسي اين عقده را بي ناخن اعجاز نگشايد