شماره ٣٢: به هر نامحرمي عاشق لب اظهار نگشايد

به هر نامحرمي عاشق لب اظهار نگشايد
گل اين باغ، دفتر در حضور خار نگشايد
شکايت نامه ما سنگ را در گريه مي آرد
الهي هيچ کافر مهر ازين طومار نگشايد؟
هوادار سر زلف صنم چون شمع مي بايد
که گر در آتش افتد از ميان زنار نگشايد
نگه خون گشت در چشمم زبس ناديدني ديدم
الهي هيچ کس آيينه در بازار نگشايد!
به جوش مشتري هر کس چو يوسف بر نمي آيد
همان بهتر که دکان بر سر بازار نگشايد
که اين ابر بلا را از سر من دور مي سازد؟
اگر جوش جنون از سر مرا دستار نگشايد
همان در ناله طوفان مي کنم با آن که مي دانم
جرس را عقده از دل ناله هاي زار نگشايد
دلم دارد حضوري با خيال يار در خلوت
که تا صبح قيامت در به روي يار نگشايد
زسير باغ جنت داغ عاشق تازه مي گردد
دل آتش پرست از جلوه گلزار نگشايد
سري فردازد و عالم چون سر منصور مي خواهد
به هر مشت گلي آغوش رغبت دار نگشايد
به عمري ناله اي از دل نخيزد عندليبان را
اگر صائب درين گلشن لب گفتار نگشايد