شماره ٢٨: مدام از عشق جوشي در دل بي کينه مي بايد

مدام از عشق جوشي در دل بي کينه مي بايد
چو دريا مطرب عاشق درون سينه مي بايد
زچشم بد نگه دارد سياهي آب حيوان را
جمال هفته را نيل شب آدينه مي بايد
ميسر نيست خودداري درون خانه خالي
نگهباني ترا در خلوت آيينه مي بايد
نباشد سرکشي از خامه مو اهل صورت را
براي صيد مردم خرقه پشمينه مي بايد
زمين پاک اکسيري است بهردانه قابل
نهال دوستي را سينه بي کينه مي بايد
ترقي در شناسايي بود ارباب دولت را
که از حفظ مراتب اين بنا را زينه مي بايد
گشايد عقده هاي مشکل از فکر کهنسالان
شراب کهنه از بهر غم ديرينه مي بايد
مکن دست فضولي زينهار از آستين بيرون
که زخم خار را چون گل سپر از سينه مي بايد
مياور بر زبان بي پرده حرف عشق را صائب
که دل اين گوهر شهوار را گنجينه مي بايد