شماره ٢٦: نکويان را عتاب و لطف با هم يار مي بايد

نکويان را عتاب و لطف با هم يار مي بايد
زبان تلخ با لبهاي شکر بار مي بايد
درين بستانسرا چون سرو معشوقي و رعنايي
به قامت راست نايد، شيوه رفتار مي بايد
نه آسان است جمع آوردن اسباب دلداري
رخ آيينه سان و خط چون زنگار مي بايد
زجوش مشتري گيرد بلندي قيمت گوهر
قماش ماه کنعان بر سر بازار مي بايد
حيا از عهده اين خيره چشمان برنمي آيد
گلستان ترا گوش گران، ديوار مي بايد
به مژگان بيستون را مي توان برداشتن از جا
همين روي دلي زان يار شيرين کار مي بايد
زليخا چشم ياري از صبا دارد، نمي داند
که بوي پيرهن را چشم چون دستار مي بايد
نه آسان است سر از حلقه مستان برون بردن
سري آشفته تر از طره دستار مي بايد
متاع من همه گفتار بي کردار و در محشر
پي سودا همه کردار بي گفتار مي بايد
به شب بيداري از نيرنگ مي ايمن مشو صائب
که مکر دختر رز را دل بيدار مي بايد