شماره ٢٢: نبيند زير پاي خويش، رعنا اين چنين بايد

نبيند زير پاي خويش، رعنا اين چنين بايد
نپردازد به کس، آيينه سيما اين چنين بايد
زشکر خنده اش هر چشم موري تنگ شکر شد
تکلف برطرف، لعل شکر خا اين چنين بايد
فلک را سبزه خوابيده داند قد رعنايش
قيامت جلوگان را قد و بالا اين چنين بايد
زگردش ماند دور آسمان چون چشم قرباني
عيار جلوه هاي حيرت افزا اين چنين بايد
به نيل چشم زخمش نيست چرخ نيلگون کافي
عزيز مصر را رخسار زيبا اين چنين بايد
نشد از ديده فرهاد غايب صورت شيرين
بناي بيستون را کارفرما اين چنين بايد
خيالش را دل سودايي من غير مي داند
زمردم عاشق شوريده تنها اين چنين بايد
زنقش پاي من روي زمين درياي آتش شد
طلبکار ترا آتش نه پا اين چنين بايد
ندارد وادي ما لاله زاري غير بوي خون
زخود رم کرده را دامان صحرا اين چنين بايد
زنقش بال کوه قاف دارد بر دل وحشي
گريزان از نشان خويش عنقا اين چنين بايد
نهادم دست تا بر دل جنون من يکي صد شد
زلنگر مي شود شوريده، دريا اين چنين بايد
نکرد از خواب حيرت جوش دل بيدار صائب را
نگاه عاشقان محو تماشا اين چنين بايد