شماره ١٨: به خاطر هيچگه آن قامت موزون نمي آيد

به خاطر هيچگه آن قامت موزون نمي آيد
که آه از سينه ام گلگون قبا بيرون نمي آيد
نه (از) پيغام اثر، نه از اجابت نامه اي دارد
زخجلت قاصد آه من از گردون نمي آيد
به يک پيمانه عمر رفته را از راه گرداند
زساقي آنچه مي آيد ز افلاطون نمي آيد
لب خميازه پردازم خمار بوسه اي دارد
به روي کار من آب از مي گلگون نمي آيد
چسان از پنجه آهن ربا دامن کشد آهن؟
به روي خاک، گنج از جذبه قارون نمي آيد
چه خوش مستانه مي از خلوت مينا برون آمد
چنين خورشيد از ابر تنک بيرون نمي آيد
زهندستان به ايران مي برم بخت سيه صائب
چها بر سر مرا از طالع وارون نمي آيد