شماره ١٥: زانجم نور مه در ديده روزن نمي آيد

زانجم نور مه در ديده روزن نمي آيد
زچندين چشم، کار يک دل روشن نمي آيد
اگر خواهي سلامت از جهان، سر در گريبان کش
کز اين دريا برون کس بي فرو رفتن نمي آيد
دل روشن مرا دارد زچشم باز مستغني
که نور خانه آيينه از روزن نمي آيد
مشو در راه امن از احتياط اي راهرو غافل
که موسي بي عصا در وادي ايمن نمي آيد
زبيرحمي همان بر روي من در باغبان بندد
زدست کوته من گرچه گل چيدن نمي آيد
به روي نرم نتوان کامياب از خلق شد صائب
شرر بيرون زصلب سنگ بي آهن نمي آيد