شماره ٩: نه بيدردي است گر اشکم به چشم تر نمي آيد

نه بيدردي است گر اشکم به چشم تر نمي آيد
مرا از سيرچشمي در نظر گوهر نمي آيد
به چشم پاک کرد آيينه تسخير آن پريرو را
چنين فتح نماياني ز اسکندر نمي آيد
نماند از سرد مهريهاي دوران در جگر آهم
درختي را که سرما سوخت دودش برنمي آيد
چنين کز عالم آب آمد آن سرو روان بيرون
نهال طوبي از سرچشمه کوثر نمي آيد
اگر اهل دلي بر تيره بختي صبر کن صائب
که داغ کعبه از زير سياهي بر نمي آيد