شماره ٦: بغير از دل مصاف عشق ديگر از که مي آيد؟

بغير از دل مصاف عشق ديگر از که مي آيد؟
زدن بر قلب آتش چون سمندر از که مي آيد؟
به روي تازه زير بار دل عمري بسر بردن
درين بستانسرا غير از صنوبر از که مي آيد؟
به اشک گرم چشم بيغمان را شستشو دادن
بجز سرچشمه خورشيد انور از که مي آيد؟
علم را گر نگردد راستي بال و پر جرات
به تنهايي زدن بر قلب لشکر از که مي آيد؟
به آب خشک حرف طوطيان را سبز گرداندن
بجز آيينه تردست ديگر از که مي آيد؟
به کوشش بر نيايد ريشه جهل از دل نادان
به صيقل، بردن از آيينه جوهر از که مي آيد؟
گرفتم دور کردي چشم شور خاکيان از خود
حذر کردن زچشم شور اختر از که مي آيد؟
هوس را عشق کردن نيست کار هر گدا چشمي
ز چندين در شدن قانع به يک در از که مي آيد؟
بغير از تشنه ديدار در هنگامه محشر
ندادن آب چشم خود زکوثر از که مي آيد؟
مزن لاف شکيبايي به زير آسمان صائب
درين درياي پرآشوب، لنگر از که مي آيد؟