شماره ٤: از ان گلشن دل گستاخ من گل چيده مي آيد

از ان گلشن دل گستاخ من گل چيده مي آيد
که چشم باغبان آنجا زخود پوشيده مي آيد
دل از گستاخي من جمع کن کز شرم رسوايي
نگاه از چشم من بيرون چو مو از ديده مي آيد
چرا آزاده در وحشت سرايي لنگر اندازد
که سرو از خاک بيرون ساق بر ماليده مي آيد
کنار بحر کشتي را کمينگاه خطر باشد
از ان دايم نفس از دل به لب لرزيده مي آيد
عزيز مصر غربت باد دستي مي تواند شد
که چون يوسف ز کنعان پيرهن بخشيده مي آيد
مگر در آتش افکنده است مکتوب مرا جانان؟
که مرغ نامه بر چون موي آتش ديده مي آيد
نه آسان است بيرون آمدن از وادي غفلت
که خون از چشم رهرو زين ره خوابيده مي آيد
به مويي مي توان صد کوه را برداشتن صائب
زدل تا بر زبان يک نکته سنجيده مي آيد