شماره ٧٩٩: به آيين تمام از خم شراب صاف مي آيد

به آيين تمام از خم شراب صاف مي آيد
عجب فوج پريزادي زکوه قاف مي آيد!
اگر از پرده شب ظلمت غفلت هوا گيرد
زخط هم آن ستمگر بر سر انصاف مي آيد
مخور بر دل مرا تا برخوري از فکر رنگينم
که از ميناي بر هم خورده مي ناصاف مي آيد
اگر آب حيات معنيم ريزند در ساغر
به چشم وحشتم موج سراب لاف مي آيد
تراوش مي کند خونين دلي از مهر خاموشي
که آهوي ختن را بوي مشک از ناف مي آيد
پرد از چهره رنگ بوالهوس از ديدن عاشق
زرمغشوش لرزان در کف صراف مي آيد
مرا دارد تماشاي تو از گلزار مستغني
کجا در ديده اهل بهشت اعراف مي آيد؟
به اين آتش زباني عاجزم در شکر بيدادش
دل من کي برون از عهده الطاف مي آيد؟
زسنگ خاره دارم چار بالش چون شرر صائب
زبس سنگ ملامت بر من از اطراف مي آيد