شماره ٧٩٨: به قتل من چنان بيتاب آن شمشير مي آيد

به قتل من چنان بيتاب آن شمشير مي آيد
که از جوهر به گوشم ناله زنجير مي آيد
زتوحيد آنچنان مستم که از هر جنبش خاري
به گوش من صداي خامه تقدير مي آيد
اگرنه پيچ و تاب درد کوته سازد اين ره را
چه از ايوار مي خيزد، چه از شبگير مي آيد؟
به چشم کم مبين در قامت خم گشته پيران
کز اين پشت کمان کار دم شمشير مي آيد
نپردازد به سير باغ جنت، ديده حق بين
که مهمان از سر خوان کريمان سير مي آيد
نباشد حسن از حال گرفتاران خود غافل
که از خلخال ليلي ناله زنجير مي آيد
چه صورت دارد از بيهوده گردي منع من کردن؟
که عکس من برون زآيينه تصوير مي آيد
نشد باز از دم گرم بهاران عقده از کارم
چه کار از بر گريز ناخن تدبير مي آيد؟
به حيراني توان شد کامياب از چهره خوبان
که حفظ صورت از آيينه تصوير مي آيد
نگردد تيرباران ملامت سنگ راه من
نيستان کي برون از عهده اين شير مي آيد
مدان از سخت جاني گر نمردم در فراق تو
که جان از ناتواني بر لب من دير مي آيد
زکويش چون برون آيم، که سيلاب سبک جولان
به دشواري برون زان خاک دامنگير مي آيد
غم روزي مخور صائب اگر از سير چشماني
که نعمت در رکاب چشمهاي سير مي آيد