شماره ٧٩٧: درين صحرا که يارب از پي نخجير مي آيد؟

درين صحرا که يارب از پي نخجير مي آيد؟
که آهو بي محابا در پناه شير مي آيد
دل بيدار مي بايد وصال زلف جانان را
ره خوابيده را طي کردن از شبگير مي آيد
شده است از سوده الماس چون گنجينه گوهر
کجا داغ مرا مرهم به چشم سير مي آيد؟
زبس در سينه من مي خورد بر يکدگر پيکان
به گوش همنشينان ناله زنجير مي آيد
چنان از زلف ليلي مشکبو شد دامن صحرا
که بوي ناف آهو از دهان شير مي آيد
زدرد و داغ دل برداشتن آسان نمي باشد
عجب نبود اگر جان بر لب من دير مي آيد
فلکها را زطعن کجروي خونين جگر دارم
که حرف راست بر دل کارگر چون تير مي آيد
به زور مرگ از هم نگسلد پيوند روحاني
هنوز از بيد مجنون ناله زنجير مي آيد
مگر بازوي همت دستگير کوهکن گردد
وگرنه از دهان تيشه بوي شير مي آيد
اگر گرد تعلق راهرو از دامن افشاند
چه کار از دست خشک خار دامنگير مي آيد؟
زدلگيري به خون خود به نوعي تشنه ام صائب
که آبم در دهان از ديدن شمشير مي آيد