شماره ٧٨٥: نه چندان است شوق من که از دل بر زبان آيد

نه چندان است شوق من که از دل بر زبان آيد
چسان درياي بي پايان به جوي ناودان آيد؟
سبکباري پر و بال است جوياي سلامت را
که از دريا خس و خاشاک آسان بر کران آيد
نگردد سخت جانيها سپر تير حوادث را
به مغز اين ناوک دلدوز پيش از استخوان آيد
به آه گرم دل را آب کن گر تشنه وصلي
که بي مانع به سير گلستان آب روان آيد
تو پنداري پس سر کرده اي اعمال زشت خود
نمي داني که پيشت چون بلاي ناگهان آيد
مشو اي سنگدل غافل ز آه آسمان سيرم
که گاهي از قضا تير هوايي بر نشان آيد
کند مغلوب شيطان را به همت نفس صاحبدل
که سگ بر گرگ مستولي به امداد شبان آيد
زطوفان تر نشد کشت اميد آسمان صائب
مگر از اشک من آبي به جوي کهکشان آيد