شماره ٧٨٠: زخون دل شراب، از پاره دل کن کباب خود

زخون دل شراب، از پاره دل کن کباب خود
مبر در پيش هر بي آبرو زنهار آب خود
کف آبي به دست خويش تا ممکن بود خوردن
غبارآلوده منت مکن از کوزه آب خود
اگر داري به زير خاک چشم خواب آسايش
هم اينجا پاک کن با مردم عالم حساب خود
مشو فارغ زپيچ و تاب تا آسان شود کارت
که جوهر رخنه در فولاد کرد از پيچ و تاب خود
نمي پيچد به دست و پا ره خوابيده چون مارش
به منزل افکند از دوربيني هر که خواب خود
دل نوراني خود را مصفا از علايق کن
نهان در ابر خواهي داشت تا کي آفتاب خود؟
نگردد سبز از خجلت ميان مردمان صائب
دريغ از همرهان چون خضر هر کس داشت آب خود