شماره ٧٦٦: دل از غش صاف چون گرديد در دنيا نمي ماند

دل از غش صاف چون گرديد در دنيا نمي ماند
چو خرمن پاک شد در دامن صحرا نمي ماند
نباشد چشم در دنبال ارواح مقدس را
زعيسي سوزني بر جاي در دنيا نمي ماند
سخن کش مي کند خالي دل ارباب معني را
زغواصان گهر در سينه دريا نمي ماند
حديث پوچ گويان بي تأمل بر زبان آيد
کف بي مغز هرگز در دل دريا نمي ماند
حذر کن چون عقاب از سايه بال هما صائب
که در يک جا دو ساعت دولت دنيا نمي ماند