شماره ٧٦٥: نصيب خويش هر کس يافت در دنيا نمي ماند

نصيب خويش هر کس يافت در دنيا نمي ماند
گهر سيراب چون گرديد در دريا نمي ماند
زخودبيني برآور کشتي بي لنگر خود را
که در موج خطر آيينه از دريا نمي ماند
نمي گيرند در دل خاکساران کينه انجم
زداغ لاله جا در سينه صحرا نمي ماند
غم روزي نيفشارد دل اهل توکل را
کسي در پاي خم بي نشأه صهبا نمي ماند
ترا چشم قيامت بين ندارد نور آگاهي
وگرنه شورش امروز از فردا نمي ماند
فراغت دارد از بيتابي ما چرخ سنگين دل
اثر از نقش پاي مور در خارا نمي ماند
به روي عشق طاقت پرده مي پوشد، نمي داند
که کوه قاف زير شهپر عنقا نمي ماند
محبت وحشيان را آشنا رو مي کند صائب
اگر مجنون به صحرا مي رود تنها نمي ماند