شماره ٧٦٢: در آن دل از هلاک عشقبازان غم کجا ماند؟

در آن دل از هلاک عشقبازان غم کجا ماند؟
گره در خاطر خورشيد از شبنم کجا ماند؟
عبث پيچيده در جان سبکرو جسم پا در گل
مسيحاي زمان در دامن مريم کجا ماند؟
چنين کز ديده شوخ کواکب مي جهد آتش
دل بي داغ در معموره عالم کجا ماند؟
مسلسل چون شود امواج، مي پاشد ز هم کشتي
به حال خويش دل در زلف خم در خم کجا ماند؟
نگردد زهر سبز آنجا که ترياق از زمين رويد
در آن کشور که باشد غمگساري غم کجا ماند؟
خدنگ راست رو زود از کمان دلگير مي گردد
دل آگاه در زير فلک يک دم کجا ماند؟
زهر گردش فلک بر خاک ريزد رنگ طوفاني
بناي عمر با اين سيلها محکم کجا ماند؟
هجوم بوالهوس نگذاشت در کوي تو يک عاشق
درين هنگامه پر ديو و دد آدم کجا ماند؟
اگر سنجي به ميزان وفا کوه غم ما را
ترا در پله انصاف، سنگ کم کجا ماند؟
زبي شرمي نماند آبروي نيکوان صائب
حيا تا هست اين گلزار بي شبنم کجا ماند؟