شماره ٧٤٦: چنين ساقي اگر دور شراب ناب گرداند

چنين ساقي اگر دور شراب ناب گرداند
بساط خاک را در يک نفس گرداب گرداند
از ان هر لحظه باشد جانبي روي نياز من
که در هر جنبشي ابروي او محراب گرداند
به اندک روزگاري رشته عمرش گره گردد
اسيري را که آن تاب کمر بيتاب گرداند
مکن اي سنگدل از قتلم اظهار پشيماني
چه لازم رخت خون آلود خود قصاب گرداند؟
مگر فکر شبيخون دارد آن غارتگر دلها؟
که چون پيکان دلم در سينه جاي خواب گرداند
شود چون روبرو با عکس در آيينه، حيرانم؟
گل رويي که رنگ از پرتو مهتاب گرداند
به چشم اشکبار من چه خواهد کرد حيرانم
که آتش را به چشم آن روي تابان آب گرداند
حريم وصل را باشد زحيراني نظر بندي
که ماهي را به دريا تشنگي قلاب گرداند
ندارد ناخوشي وضع جهان در چشم بيدردان
که غفلت بستر پرخار را سنجاب گرداند
نبيند در جهان آسودگي از ظلم خود ظالم
که پيکان در بدن پيوسته جاي خواب گرداند
دل خوش مشرب آسوده است از گرد کدورتها
که ممکن نيست دريا روي از سيلاب گرداند
زروي گرم شيرين پرتوي گر کوهکن يابد
زبرق تيشه کوه بيستون را آب گرداند
زناکامي توان بر کامها فيروز شد صائب
که چون تبخال دل را تشنگي سيراب گرداند