شماره ٧٤٥: به طوف خاک من گر آن سراپا ناز مي آمد

به طوف خاک من گر آن سراپا ناز مي آمد
به جوي عمر، آب رفته من باز مي آمد
چنان کز شيشه سربسته آيد باده در ساغر
به آن تمکين به آغوش من آن طناز مي آمد
به صيد خويش مي کردم دلالت شاهبازش را
اگر از خنده من همچو کبک آواز مي آمد
ز اميد وصالش بود آهنگ آنچنان بزمم
که بي ناخن صدا از پرده هاي ساز مي آمد
چنان کز بازگشت نوبهاران شد جوان عالم
چه مي شد گر بهار عمر ما هم باز مي آمد؟
اگر مي بود در گلزار عالم نوگلي صائب
صفير عشق از کلک سخن پرداز مي آمد