شماره ٧٤١: زدلسوزان مرا بر سر همين داغ جنون آمد

زدلسوزان مرا بر سر همين داغ جنون آمد
زخونگرمان به بالينم سرشک لاله گون آمد
نگردد جمع با شيرين زباني فارغ البالي
به تنگ افتاد شکر تا زبند ني برون آمد
مرا چون لاله داغ خشک مغزي نيست امروزي
زمغز خاک بيرون کاسه من سرنگون آمد
خمار زردرويي داشت در پي چون گل رعنا
اگر رنگي به رويم از شراب لاله گون آمد
برات رستگاري پاکداماني است از دوزخ
زبي جرمي سياوش سالم از آتش برون آمد
به نان خشک تا قانع شدم از نعمت الوان
به ساحل کشتي من سالم از درياي خون آمد
گشايش در جهات عالم امکان نمي باشد
دوشش زد مهره هر کس از اين ششدر برون آمد
پي دلجويي فرهاد، با آن لنگر تمکين
به جان بي نفس شيرين برون از بيستون آمد
به آه گرم دل را آب کن ايمن شو از دوزخ
که خامي عود را صائب به آتش رهنمون آمد