شماره ٧٣٨: در و ديوار در وجد از نسيم نوبهار آمد

در و ديوار در وجد از نسيم نوبهار آمد
زمين مرده دل را خون به جوش از لاله زار آمد
زمين يک دسته گل شد، هوا يک شاخ سنبل شد
ميان بربند عشرت را که هنگام کنار آمد
رگ سنگ از طراوت چون رگ ابر بهاران شد
عجب آبي جهان خشک را بر روي کار آمد
چه حد دارد درين موسم کدورت سر برون آرد؟
که تيغ برگ بيرون از نيام شاخسار آمد
چنان کاين حرفهاي مختلف شد از الف پيدا
برون از پرده هر خار چندين گلعذار آمد
اگرچه کشتي دل بود در گل تا کمر پنهان
به رقص از جنبش باد مراد نوبهار آمد
محيط فيض در عنبر زداغ لاله پنهان شد
شکوفه چون کف درياي رحمت بر کنار آمد
درين موسم منه بر طاق نسيان شيشه مي را
که جام لاله لبريز از شراب بي خمار آمد
به هر چشمي نشايد ديد حسن نوبهاران را
زشبنم چشم حيرت وام کن کان گلعذار آمد
مگر خواب بهاران چشم بندي کرد رضوان را؟
که چندين حور بيرون از بهشت کردگار آمد
برون آييد اي کنعانيان از کلبه احزان
که بوي يوسف گم گشته از باد بهار آمد
که باور مي کند کان نقشبند بي نشان صائب
زروي مرحمت در پرده نقش و نگار آمد