شماره ٧٣٧: بده ساقي مي گلگون که ايام بهار آمد

بده ساقي مي گلگون که ايام بهار آمد
عجب آبي جهان خشک را بر روي کار آمد
مگر آن سرو سيم اندام عزم گلستان دارد؟
که گل از شاخ بيرون با طبقهاي نثار آمد
نظر بر روزن خورشيد دارد آب و رنگ گل
مگر از پرده بيرون چهره آن گلعذار آمد؟
اگر شاخ گل از گلزار شد دامن کشان بيرون
بحمدالله که سرو قامت او پايدار آمد
مگر رشک جمالت داد مالش لاله رويان را؟
که بوي خون به مغزم از نسيم لاله زار آمد
حصاري نيست غير از جام، طوفان حوادث را
به کشتي مي توان سالم زدريا بر کنار آمد
برون کن خارخار خار بيرون کردن از خاطر
که با دست نگارين گل برون از شاخسار آمد
رم وحشي غزالان شد نگاه چشم قرباني
شکار انداز من هر جا به انداز شکار آمد
مروت نيست دست خواهش ما برقفا بستن
پس از عمري که نخل آرزومندي به بار آمد
ز زخم خمر چندين دوزخ سوزان فرو خوردم
که گلزار بهشت از در مرا بي انتظار آمد
بشارت باد مخموران اين گلزار را صائب
که جام لاله لبريز از شراب بي خمار آمد