شماره ٧٢٨: حصاري آدمي را به زهمواري نمي باشد

حصاري آدمي را به زهمواري نمي باشد
دعاي جوشني چون ترک خونخواري نمي باشد
مرا از خانه زنبور آتش ديده، روشن شد
که حسن عاقبت با مردم آزاري نمي باشد
سبکباري به مقصد مي رساند زود رهرو را
سفر را سنگ راهي چون گرانباري نمي باشد
جرس بيجا گلوي خود ز افغان پاره مي سازد
ره خوابيده را اميد بيداري نمي باشد
نشد هر کس عزيز از خواري دوران نينديشد
يتيمان را خطر از خط بيزاري نمي باشد
زشعر تر بزن بر روي خواب آلودگان آبي
که در روي زمين خيري چنين جاري نمي باشد
زخاکستر دل آيينه تاريک روشن شد
که مي گويد سفيدي در سيه کاري نمي باشد؟
ندارم گر چه غمخواري درين وحشت سرا شادم
که در هر جا طبيبي نيست بيماري نمي باشد
زبيدردي تو خرج آشنايان مي شوي صائب
وگرنه همدمي چون ناله و زاري نمي باشد