شماره ٧١٥: دل بي آرزو آسوده از تشويش مي باشد

دل بي آرزو آسوده از تشويش مي باشد
به قدر آرزو دلهاي مردم ريش مي باشد
به مقدار حطام دنيوي دود از سرا خيزد
توانگر را زدرويش آه حسرت بيش مي باشد
ز زنبور عسل اين نکته باريک روشن شد
که در دنبال، نوش اين جهان را نيش مي باشد
سفر اخلاق خوب و زشت را بي پرده مي سازد
کجي در تير پوشيده است تا در کيش مي باشد
به عرض علم نبود يک سر مو چشم مردم را
فضيلت در زمان ما به عرض ريش مي باشد
زعمر رفته جز کلفت نباشد حاصل پيران
که در دنبال، گرد کارواني بيش مي باشد
به خون يکدگر باشند ارباب طمع تشنه
سگ از راه گرفتن دشمن درويش مي باشد
ندارد از شبيخون نسيم صبح غم صائب
که سوز دل چراغ خانه درويش مي باشد