شماره ٧١٣: گل بي خار را شبنم زچشم شور مي باشد

گل بي خار را شبنم زچشم شور مي باشد
چو نيش و نوش با هم شد زآفت دور مي باشد
به يک اندازه باشد تلخي و شيريني عالم
به قدر اشک چوب تاک را انگور مي باشد
مجو در لقمه اهل قناعت ناگوارايي
که اين مو در کمين کاسه فغفور مي باشد
کند جمعيت دنيا فساد نفس را ظاهر
که اين مکاره از بي چادري مستور مي باشد
به قدر اختصار از خانه لذت مي توان بردن
حلاوت فرش در کاشانه زنبور مي باشد
زما دارالسرور نيستي ماتم سرايي شد
گره بر جبهه دار از سر منصور مي باشد
شد از کسب هوا قصر حباب از موجه اي ويران
سراي شوخ چشمان يک نفس معمور مي باشد
نشد سر بر خط فرمان گذارد طاق ابرويش
نمي گيرد به خود زه چون کمان پرزور مي باشد
به پيغامي زبان شکوه ما مي توان بستن
زخرمن دانه اي قفل دهان مور مي باشد
شکست از سنگ اخوان گوهر بي قيمت يوسف
حسد در مردم نزديک بيش از دور مي باشد
سبکباري بود در خواب حمال گرانجان را
اگر دارد حريص آسايشي، در گور مي باشد
نمي دانم کم از مکتوب، پيغام زباني را
نمک بر زخم عاشق مرهم کافور مي باشد
مبين صائب به عيب خلق اگر از پاک چشماني
که عيب از ديده هاي پاک بين مستور مي باشد