شماره ٧١١: تو پنداري دل خوش در جهان بسيار مي باشد

تو پنداري دل خوش در جهان بسيار مي باشد
زصد گوهر درين دريا يکي شهوار مي باشد
زغيرت پير کنعان چشم بندي مي کند، ورنه
متاع يوسفي در هر سر بازار مي باشد
مدار از خال پيش از خط مشکين چشم دلجويي
که در دوران خط اين نقطه خوش پرگار مي باشد
نگاه دوربين در خانه از گلزار گل چيند
مرا ديوار و در کي مانع ديدار مي باشد؟
مکن ناز خنک در کار ما اي شمع کافوري
که ما را شمع بالين ديده بيدار مي باشد
زسر نگذشته چون منصور نتوان حرف حق گفتن
که حرف راست را منبر زچوب دار مي باشد
زخصم بردبار انديشه بيش از تندخو دارم
گران زخم است هر تيغي که لنگردار مي باشد
شود از خواب غفلت عمر کوته بي بصيرت را
که سيلاب از گرانسنگي سبکرفتار مي باشد
نگنجد مو ميان کفر و دين در عالم مشرب
که آنجا رشته تسبيح از زنار مي باشد
دل آگه مجو از ساکنان خانقه صائب
که در کوي خرابات است اگر هشيار مي باشد