شماره ٧٠٩: پرستاري دل افگار را دشوار مي باشد

پرستاري دل افگار را دشوار مي باشد
از ان پيوسته چشم دلبران بيمار مي باشد
مدار از خال روي ساده رويان چشم دلجويي
که در دوران خط اين نقطه با پرگار مي باشد
مبين در دور خط گستاخ خال عنبرينش را
که چون زنبور خاک آلود بي زنهار مي باشد
مرا از بهله ظاهر شد که بي قالب تهي کردن
به دست آوردن موي ميان دشوار مي باشد
غبار ديده يعقوب مي پوشد نظرها را
وگرنه يوسف ما بر سر بازار مي باشد
مبند از حرف شيرين لب که چون طوطي خمش گردد
گران بر خاطر آيينه چون زنگار مي باشد
زجان نگسسته نتوان در حريم عشق محرم شد
که اينجا رشته جان بر کمر زنار مي باشد
مزن بر هيچ رهرو طعن گمراهي درين وادي
که از هر دل رهي پنهان به کوي يار مي باشد
مشو زنهار در دولت زحال دوستان غافل
که اين خواب گران با دولت بيدار مي باشد
اگر خواهي به بدمستي نيفتد بر زبان نامت
مخور زنهار مي جايي که يک هشيار مي باشد
نپردازد به تعمير تن خاکي دل روشن
که پشت آيينه را پيوسته بر ديوار مي باشد
اگر داري سر شهرت، غريبي بر وطن بگزين
که گل را خودنمايي بر سر دستار مي باشد
ز اشک لاله گون مگذار خالي چشم را صائب
که چون ساغر تهي گرديد بر دل بار مي باشد