شماره ٧٠٦: به مستي از ته دل آدمي خشنود مي باشد

به مستي از ته دل آدمي خشنود مي باشد
نشاط هوشياران قلب روي اندود مي باشد
زيان نقصان ندارد مايه داران مروت را
فرومايه است هر کس ديده اش بر سود مي باشد
زفيض چشم حق بين در بياباني است جولانم
که آنجا هر سياهي کعبه مقصود مي باشد
تو کز ذوق شهادت غافلي سير گلستان کن
که ما را شاخ گل شمشير خون آلود مي باشد
نشد دست زرافشان مهر را خاک از فرو رفتن
نمي ريزد زهم دستي که صاحب جود مي باشد
تفاوت نيست پيش بلبلان در خرده هاي گل
به چشم عارفان هر اختري مسعود مي باشد
حريص از بيقراري نقد خود را نسيه مي سازد
دل خرسند را هر نسيه اي موجود مي باشد
مآل کفر و ايمان را نمي دانم، همين دانم
که هر کس عشق ورزد عاقبت محمود مي باشد
نگردد با بصيرت جمع در زير فلک بودن
گريزان چشم بيناي شرر از دود مي باشد
زدست انداز دوران پاره گرديدن نمي داند
لباسي را که اشک و آه تار و پود مي باشد
بغير از درد و داغ عشق صائب هر چه اندوزي
به بازار قيامت سربسر نابود مي باشد