شماره ٧٠٥: ز فرمان قضا گردنکشي ديوانگي باشد

ز فرمان قضا گردنکشي ديوانگي باشد
درين ميدان سپر انداختن مردانگي باشد
زعجز من دلير آن کس که مي گردد نمي داند
که پشت دست من سرپنجه مردانگي باشد
زيوسف من به بوي پيرهن قانع نمي گردم
که دامان وسايل پرده بيگانگي باشد
به تشريف سجود آستان از دور خرسندم
کيم من تا مرا انديشه همخانگي باشد؟
به دست دختر رز اختيار خويش را دادن
در آيينه خردمندان نه از مردانگي باشد
زچندين قطره باران يکي گوهر شود صائب
زصدعاقل يکي شايسته ديوانگي باشد