شماره ٦٩٩: در آغاز محبت خاطر عاشق غمين باشد

در آغاز محبت خاطر عاشق غمين باشد
که تا در جوش باشد دردمي بالانشين باشد
ترا کامروز دستي هست بگشا عقده اي از دل
که دست ما زکوتاهي گره در آستين باشد
سلامت گر طمع داري به دشت ساده لوحي رو
که سنگ و چاه دايم پيش راه دوربين باشد
نبيند رنج غربت هر که دارد وسعت مشرب
زخلق خوش هميشه نافه در صحراي چين باشد
به چندين نامه دادي وعده و آخر به پيغامي
نکردي ياد مشتاقان، چنين باشد، چنين باشد!
اسير عشق در فردوس روز خوش نمي بيند
هميشه خون خورد صيدي که شيرش در کمين باشد
درين بستان به کم خوردن برآور خويش را صائب
که چون زنبور دايم خانه ات پرانگبين باشد