شماره ٦٩٠: مرا پيغام لطفي از زبان خامه بس باشد

مرا پيغام لطفي از زبان خامه بس باشد
شب اميدواري از سواد نامه بس باشد
به مکتوبي حيات رفته من باز مي آيد
مرا صور قيامت از صرير خامه بس باشد
به آهي مي توان دل را زمطلبها تهي کردن
که يک قاصد براي بردن صد نامه بس باشد
زيک فرياد بيتابانه صد فرياد مي خيزد
سپندي از براي گرمي هنگامه بس باشد
به اندک سختيي، دل چاک مي گردد سخنور را
که روي سخت ناخن بهر شق خامه بس باشد
مکن اسراف در اسباب شيد و زرق اي زاهد
که چندين مرده را آن گنبد عمامه بس باشد
خموشي بحر بي پايان و سيلاب است گويايي
دليل جهل، لاف علم از علامه بس باشد
چه در تحصيل بوي خوش، نفس چون عود مي سوزي؟
نسيم خلق، مردان را عبير جامه بس باشد
پريشان مي کند اندک غمي وقت سخنور را
که يک مو بهر تشويش دماغ خامه بس باشد
گرفتم ترک دلدار از هجوم بوالهوس صائب
اياز خاص را عيب قبول عامه بس باشد