شماره ٦٨٥: بهشت و دوزخ ما هجر و وصل آن پسر باشد

بهشت و دوزخ ما هجر و وصل آن پسر باشد
صراط مردم باريک بين موي کمر باشد
به خط بردم پناه از آتش رويش، ندانستم
عيار شعله نيلوفري جانسوزتر باشد
عيار بدگهر از صحبت نيکان نيفزايد
گره بر دل نچسبد گرچه پهلوي گهر باشد
تغافل برنتابد خوان يغما، دست بيرون کن
جگر خوردن درين ميدان نصيب بيجگر باشد
سر تسليم بر خط ارادت نه، فراغت کن
که خون مرده ايمن از گزند نيشتر باشد
سلامت شبنم از سرچشمه خورشيد باز آمد
حضور خاطر ما نيست دايم در سفر باشد
زبان کلک شکربار را چندي بگز صائب
مکرر مي گزد دل را اگر شهد و شکر باشد